روستای آهو

روستای آهو

آهوشهری است زیبا
روستای آهو

روستای آهو

آهوشهری است زیبا

کلاغ قصه ها

جر و جر باران می آمد.ننه هاجر پتویش را کشیده بود روی سرش و می خواست  بخوابد که تق تق تق در زدند. ننه هاجر باتعجب گفت : یعنی کیه این وقت شبی ؟ بعد هم با عجله از زیر پتوی گرمش بیرون آمد ورفت دم در.

در را باز کرد ، اما کسی پشت در نبود.ننه هاجر با تعجب گفت : حتما خیالاتی شدم ! امان از پیری و در را بست. اما همین که بر گشت یک کلاغ خیس و آب کشیده را پشت سرش دید . ننه هاجر با تعجب گفت : تو از کجا پیدات شد پر سیاه قار قاری .



کلاغ خودش را تکان داد ویک عالمه آب دور و برش پاشید و گفت : گم شدم ننه هاجر. خیس شدم.اگربیرون بمانم مریض می شوم.

ننه هاجر دلش برای کلاغ سوخت و زود یک حوله آورد و حسابی کلاغ را خشک کرد. بعد هم کمی پنیر وخرده نان برایش آورد و گفت : حتما شام نخوردی ؟ کلاغ با خودش قار قاری کرد وگفت : توی این باران که غذا پیدا نمی شود ننه هاجر .

ننه نشست کنار کلاغ و دستی روی سرش کشید و گفت : نگفتی از کجا آمدی.کلاغ همان جور که تق و تق به بشقاب نوک می زد وشام می خورد گفت : از توی قصه ها .

ننه گفت : وای چه جالب !  از کدام قصه ؟

کلاغ تکه پنیر توی دهانش را قورت داد وگفت : قصه شنگول ومنگول.

ننه تند سرش را تکان داد و گفت: قصه اش را بلدم ، حالا چرا این جایی.

کلاغ آهی کشید و گفت : یکی داشت برای بچه اش قصه می گفت که یکدفعه وسط قصه بچه خوابش برد و قصه نصفه ماند. من هم نتوانستم به خانه ام بروم ، چون کلاغ های قصه آخر قصه به خانه شان می روند .

ننه هاجر گفت : حالا می خواهی چه کار کنی ؟ کلاغ پرهای سیاهش را مرتب کرد و گفت : باید منتظر بمانم قصه تمام شود ، یکی باید قصه را تمام کند .

ننه هاجر لبخندی زد وگفت : خب حالا کجای قصه بودی من بقیه اش را بلدم.

کلاغ با خوشحالی پرید کنارننه هاجر و خودش را زیر پتوی گرم و نرمش جاکرد وگفت : آنجا که گرگه درخانه بز بز قندی را می زند .

ننه هاجر دندان های مصنوعی اش را گذاشت توی دهانش  وقصه را ادامه داد(گرگه تا رسید پست درخانه در زد)ننه هاجر گفت و گفت تا قصه تمام شد. آخر سر با خنده گفت : قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش رسید.

قصه که تمام شد ، کلاغ سیاه با خوشحالی پرید و از دودکش خانه ننه هاجر بالا رفت.،رفت و رفت تا به خانه اش برسد، ننه هاجر هم دندان های مصنوعی اش را از دهانش درآورد و گذاشت توی کاسه و دوباره دراز کشید و پتو را کشید روی دماغش.خوابید وخواب های قشنگ دید.خواب کلاغ وقصه و قصه های رنگارنگ.